زیر گنبد کبود
روبروی بچههاقصهگو نشسته بود
قصهگو قصه میگفت
از کتاب قصهها
قصههای پرنشاط
قصههای آشنا
قصه باغ بزرگ
قصه گل قشنگ
قصه شیر و پلنگ
قصه موش زرنگ
قصه باغ بزرگ
قصه گل قشنگ
قصه شیر و پلنگ
قصه موش زرنگ
آقای حکایتی
اسم قصهگوی ماست
زیر گنبد کبودشهر خوب قصههاست
این فقط یک شعر نیست! خاطرات کودکی خیلیاست زمانی که با چشمان کنجکاومان به
صفحه تلویزیون می نگریستیم و هاج و واج دهانمان باز میماند و با دیدن شخصیت های
داستان از خوشی میخندیدیم !
یادش بخیر !